خاطرات مدرسه

ساخت وبلاگ



خاطراتی از دوران مدرسه در دهه چهل و پنجاه شمسی ( قسمت اول) 


دهه چهل شمسی وقتی اعضای سپاه دانش به روستاها آمدند علاوه بر کار آموزش دانش آموزان با همکاری مردم اقدام به ساخت مدارس کردند این افراد در بعضی از مسائل روستا از جمله بهداشت و ... دخالت می کردند. مثلا به اتفاق دانش آموزان کوچه ها را تمیز می کردند و اقدام به جمع آوری زباله ها می کردند چنانچه شخصی آشغال یا پِهِن گاو را داخل کوچه می ریخت به او تذکر می دادند اگر به عملش ادامه می داد از قدرت حکومتی‌شان استفاده می کردند و به دانش آموزان دستور می دادند که آشغال را داخل حیاطش بریزند.

 یا یکی از کارهای سپاه دانش که معمولا با کدخدا محل هماهنگ بود نصب فانوس در کوچه های اصلی روستا بود معمولا هر شب می بایست دو سه نفر از اهالی که در اطراف جایگاه نصب فانوس خانه داشتند به صورت نوبتی شبها فانوس را روشن می کردند تا مردم راحت تر رفت و آمد کنند.


در مدرسه ما خدمتگزار وجود نداشت بنابراین می‌بایست به صورت نوبتی کلاس‌های درس، دفتر مدرسه و دستشویی را جارو می‌زدیم. و روی میز و نیمکت را با پارچه‌ی تر تمیز می کردیم چنانچه حتی مقدار کمی میز یا نیمکت کثیف بود مورد تنبیه قرار می گرفتیم. تنبیه آن دوران گذاشتن مداد لای انگشتان دست، چوب زدن به کف دستها، دستها هوا و یک پا بالا و ... بود. 


یکی از مهم ترین مشکلات آن دوره ساخت کاردستی بود. با توجه اینکه محل ما در حاشیه جنگل قرار داشت، کار دستی هایمان بیشتر کار با چوب بود معمولا نردبان، چکش،تفنگ و ... درست می‌کردیم بخاطر همین دستها یا پاهایمان در هنگام ساخت آن زخمی می شد. هنوز هم آثارشان  در بدنم به یادگار مانده است.

بسیاری از خانواده ها بخاطر وضعیت مالی ضعیف، لباس و کفش را یک سایز بزرگتر خریداری می کردند تا ما مدت زمان بیشتری آنها را بپوشیم. یکی از صحنه های زیبا یا ناراحت کننده در زنگ ورزش بود، زمانی که توپ را شوت می‌زدیم کفش ( لاستیک کلوش) همراه با توپ به هوا پرتاب و موجب خنده دیگران می شد. بخاطر همین عده ای از بچه ها داخل کفش هایشان علف یا کاغذ می ریختند تا پاهایشان قالب کفش شود. ( الهی اون روزگار دیگه بر نگرده ) 


سرمای آن زمان استخوان سوز بود و هر سال چندین دفعه برف  سنگینی می آمد که ما در همان برف و سرما باید به مدرسه می‌رفتیم.  بعضی وقتها بزرگترها معبری را از خانه تا مدرسه ایجاد می کردند تا ما راحت تر به مدرسه برویم. 

 بخاری مدرسه ما هیزمی بود. سوخت مورد نیاز را می‌بایستی دانش آموزان تهیه می کردند هر روز صبح یکی دو تکه چوب خشک همراه خودمان به مدرسه می بردیم و تحویل مبصر می دادیم چنانچه قطر چوب نازک بود یا چوب تر بود از ما تحویل نمی‌گرفتند. 

به محض اینکه موی سرمان کمی بلند می شد باید از ته می‌زدیم چنانچه دانش آموزی موی سرش را نمی زد معلم یا مدیر با قیچی وسط سرش را خط می انداخت و همین امر باعث می شد تا دیگران او را مورد تمسخر قرار دهند. آن زمان سلمانی یا نبود اگر هم بود پدرها بخاطر پول خودشان سرمان را با قیچی کوتاه می‌کردند پدرهایی که ناشی بودند موی بچه‌هایشان را خوب کوتاه نمی کردند که اصطلاحا به این مدل کوتاه کردن بِزتاش می گفتند. 

وقتی سال ۱۳۵۳ طرح تغذیه رایگان در مدارس اجرا شد برای اولین بار طعم موز و پسته را چشیدم  که برایم بسیار لذت بخش بود، هنوز هم مزه‌ی خوششان زیر دندانهایم هست. چون اجازه مصرف آنها را در خارج از مدرسه نداشتیم، بعضی وقت ها یواشکی مقداری از آنها را داخل جیبم  می گذاشتم و برای اهل منزل به خانه می بردم.  


نِنِا ( مادر )...
ما را در سایت نِنِا ( مادر ) دنبال می کنید

برچسب : خاطرات,مدرسه, نویسنده : cbenaft2 بازدید : 160 تاريخ : شنبه 8 مهر 1396 ساعت: 2:48